👼197🌙

81 8 0
                                    


🍓ارشیا🍓

از پشت بغلم کرده بود.
بی توجه بهش مشغول کرم زدن به صورتم بودم.

اول مرطوب کننده زدم و بعد آبرسان و بعد کانسیلر که یهو از دستم گرفتش و اخمو گفت:
این رو دیگه نزن...میدونی وقتی طبیعی هستی بیشتر عاشقتم!

خرصی از دستش کشیدمش و گفتم:
دلم میخواد میکاب کنم...مشکلی داری برو بیرون!

با لبای آویزون لب زد:
پسر کوچولوم چرا قهری خب...چون نمیخوام با داداش خانت شریک بشم توی شرکتش؟!

چشم غره ای براش رفتم و پشت بهش رو به آینه مشغول زد کانسیلر زیر چشمم شدم و یهو با لحن غمگینی گفتم:
ارسلان؟!

روی گوشم رو نرم بوسید و گفتم:
جانه دلم؟!

سرم رو کمی به سمتش مایل کردم و لب زدم:
لطفا قبول کن با داداشم شریک بشی...وگرنه داداشم بدتر باهات شاخ به شاخ میشه...میدونی که وقتی پیشنهاد میده به کسی دوست نداره نه بشنوه...هوم؟!

روی گردنم رو بوسید و گفتم:
چیکارت کنم؟!

چشام رو معصومانه تر بهش دوختم که با خنده ای گفت:
خیله خب...این چشات توی حالت عادیش هم داره دیوونه ام میکنه بعد تو اینجوری عین گربه ی شرک کردیش و زول زدی به من؟!

خندیدم و برگشتم سمتش و محکم بغلش کردم.

👼Boy of the moon🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora