🦈امید🦈
با عشق به چشای منتظر و درشت شده اش چشم دوختم.
روی گونه های پاستیلیش رو نوازش کردم و لب زدم:
تو یه نظر شدی تموم چیزی که از دنیا میخواستم!لبخندی شیرین روی لباش نقش بست.
دستم رو گرفت و گفت:
خب دیگه بسه بریم که باید کلی من رو بگردونی مرد جذابم!به مردی که بهم گفت لبخند زدم و دستش رو یهو کشیدم که به سینه هام برخورد کرد و کمی مضطرب بهم چشم دوخت.
خم شدم روی صورتش و نزدیک لباش لب زدم:
این پدر صلواتی نمیخواد یه بار بهم بگه امید تا براش چند بار بیشتر بمیرم؟!با ناز خندید.
نگاهش جدی شد.دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد و گفت:
از زندگی کردن میترسیدم که یهو تو اومدی و امیدم شدی...شاید بقیه تنها امید رو اسمت بدونن اما برای من امید زندگیم هم هستی!تو گلویی خندیدم به شیرین زبونیش.
روی پیشونیش رو دوباره بوسیدم و یه آن بغلش کردم و انداختمش روی کولم که جیغی کشید و خندید.
با شنیدن صدای خنده اش با ضربان قلبی که بی امان به سینه ام میکوبید سمت ماشین رفتم و در صندلی جلو و کنار راننده رو با یه دست باز کردم و با نگه داشتن سرش نشوندمش روی صندلی.
بدون دادن مهلتی بهش از چونه اش گرفتم و لباش رو بوسیدم و گاز ریزی از هر دوش گرفتم.