🌙آنیل🌙
وقت چشم باز کردم درد داشتم.
حس ضعف هم داشتم و حسابی گشنه ام بود!سرم روی سینه اش بود و دستش دور بدنم بود و جوری بدنم رو به بدنش چسبونده بود که انگار میترسید من رو ازش جدا کنن یا بدزدن!
لبخندی روی لبام نشست.
به نیم رخ جذابش خیره شدم.
نمیخواستم ازش چشم بردارم اما یهو سرش رو برگردوند سمتم و خواست گازی از گونه ام بگیره که هیجان زده بابت یهویی بودن کارش جیغی کشیدم و سرم رو عقب بردم اما چون دستش نگه داشته بودم نتونستم از دستش فرار کنم و روم خیمه زد و لباش روی گردنم نشست و گازی گرفت که بغض کردم.وقتی از فاصله گرفت و لبای آویزونم رو دید ادام رو درآورد.
یهو خنده ام گرفت که خندید و روی گونه ام رو بوسید و لب زد:
ببینم پدرسوخته تو مگه خواب نداری که اینجوری تو خواب من رو دید میزنی؟!از دو طرف صورتش گرفتم و با نگاه خمار و شیطون لب زدم:
مگه میشه جذاب ترین مرد جهان روی تخت کنارم باشه و من تو خواب دیدش نزنم؟!از چونه ام گازی گرفت و لب زد:
الحق که توله ی خودمی...شیطون و دلبر!خندیدم اما یهو دردی رو توی پایین تنه ام حس کردم.
اونقدر فشارش یهویی بود که نالیدم.
متعجب و نگران نگاهم کرد و گفت:
چیشد یهو بچه؟!درد نفسم رو بریده بود.
تنها با صدایی که به شدت آروم بود لب زدم:
درد میکنه...آییییی...جیغی زدم که یهو بلند شد و با تخت خونی مواجه شدیم.
با ترس دست روی صورتم گذاشتم و هق هق هام اوج گرفت.
سعی داشت آرومم کنه اما از ترس بیشتر مینالیدم.بغلم کرد و بردم توی حموم و گفت:
میرم دکتر خبر کنم از تو وان تکون نخور تا بیام!تند تند و در حالی که اشک میریختم سر تکون دادم که لباسی پوشید و رفت!
وقتی اومد اول شستم و بعد لباسی تنم کرد و بغلم کرد و روی تخت خوابوند و به پزشکی که بسرون اتاق منتظر بود اجازه ی ورود داد و وارد شد!