👼40🌙

444 58 6
                                    


🐳ارشد🐳

با نوازش های دست های نرم و لطیفی که بدون شک برای کسی جز اون نبود بیدار شدم.
اما چشم هام بسته بود و میخواستم حس و حالش رو بهم نزنم.
روی گونه ام رو با نوک انگشت نوازش میکرد و بوسه ی ریزی روش مینشوند و بعد آروم و با ذوق میخندید.

به قدری از حرکاتش پر از عشق و لذت شده بود حالم نتونستم تا تهش منتظر بمونم.
تو یه حرکت بلند شدم و روش خیمه زدم.
بخاطر سریع بودن کارم ترسید و جیغی کشید که وقتی لبام رو روی لباش کوبیدم صداش توی دهنم خفه شد!

وقتی از لباش دلکندم و به چشاش خیره شدم.
با لبای آویزون نگاهم کرد.
اداش رو درآوردم و لب زدم:
چیشد باز جوجه ی لوس من؟!

به خنده افتاد وقتی اداش رو درآوردم اما با چشای درشت شده و با ناز لب زد:
هم یهویی ترسوندیم و هم موقع بوسیدن از لبای خوشگلم گاز گرفتی!

خندیدم به حرف زدن های ناز و کیوت همیشگیش.
پشت بهش دراز کشیدم و محکم از پشت به سینه ام فشردمش.
روی گردنش رو محکم بوسیدم که با ذوق خندید و از میون دندون های چفت شده با عشق و تپش قلبی که به اوج رسیده بود لب زدم:
آخخخ که چقدر تو شیرینی...مگه میشه دلبری کنی و ارشد نخورتت؟!مگه میشه ببوسیش و دیوونه و وحشی نشه؟!

خندید و گازی از لباش گرفت که با دیدن نگاه های شیطونش سیلی نری به باسنش زدم.
آهی از میون لبای قلوه ای خارج شد.

مست صداش بودم و شدم.
پشت گوشش رو بوسیدم و دستم رو روی رون و پلو هاش نوازش وار گردوندم و لب زدم:
دیگه درد نداری عروسک؟!

سرش رو به دو طرف تکون داد و گفت:
نه دیگه اما زیر شکمم یکم پیچ میخوره که میتونم تحملش کنم!

هم خودش و هم دکتر میگفت یه چیز روال و طبیعیه برای چنین جنسی اما من نگرانش بودم.
وقتی درد میکشید و ضعیف میشد قلبم به درد میومد!
خودمم نفهمیدم چجوری ولی الآن حسابی قلبم درگیرشه و عین تکه الماسی با ارزش میبینمش!

👼Boy of the moon🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora