👼151🌙

144 13 0
                                    


💣ارسلان💣

نمیدونم چندمین باری بود که توش خالی میکردم.

اونقدری داغش بودم و حس نیازم بالا زده بود که به یکی دو دفعه قانع نبودم.

ارشیا هم کمتر از من مشتاق نبود و با هر بار کام شدنم کام میشد!

با حس بی حال روی تخت غش کردم.
ارشیا هم با بی حالی با چشای نیمه باز بهم چشم دوخته بود.

لبخندی زدم و توی آغوشم کشیدمش.
روی پیشونیش رو عمیق بوسیدم و بدنش که هنوز داغ و ملتهب بود رو محکم بغل کردم و به خودم فشردم.

ناله ای سر داد و گفت:
آی ارسلان له شدم...آی...

خندیدم و روی موهاش رو بوسیدم و عطر تارهای طلاییش رو نفس کشیدم و گفتم:
درد داری گل شب بوی ارسلان؟!

لبخندی زد و روی سینه ام رو بوسید و گفت:
تا وقتی توی بغلت چشام رو ببندم نه!

لبخندی با عشق زدم و نوک بینی عروسکیش رو بوسیدم و روی صورتش رو نوازش کردم و گفتم:
بخواب زبون شیرینت دوباره کار دستمون میده!

خندید و یهو بلند شد و اومد روم و خوابید و گفت:
پس اینجا میخوابم!

خندیدم و دست هام رو دور بدن نحیفش حلقه کردم و گفتم:
بخواب عروسک اما قول نمیدم تا صبح در امان باشی!

به تهدیدم خندید و گاز ریزی از سینه ام گرفت و گفت:
مهم نیست مرد من!

👼Boy of the moon🌙Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ