👼58🌙

359 43 2
                                    

🐳ارشد🐳

وقتی شروع به بوسیدنش کردم دلش نیومد باهام قهر باشه.
دوستش داشتم و با تموم وجودم میخواستم کنارش باشم و هیچ وقت از دستش ندم!

وقتی لبام روی لباش گذاشت نتونست آروم بگیره و از دو طرف صورتش گرفتم و همراه با حرکت لبام لباش رو حرکت داد!
بوسیدم بوسید و مکیدم مکید!

تو یه حرکت خوابوندمش روی تخت که از هیجانش جیغی زد و خندید که پیرهنش رو از تنش درآوردم و نزدیک لبش با لبخندی نفس نفس زنان لب زدم:
قربون خنده هات بشم عروسک...دوباره جیغ زدی که...میخوای گرگ بشم و بخورمت؟!

خندید و گفت:
اوهوم...اوهوم...

با خنده شروع کردم به بوسیدن جای جای بدنش که خندید و به قهقه افتاد!

بوسه هام که روی گردنش نشست آهی کشید و از بازوم چنگی گرفت.
از دستش گرفتم و روی تک تک انگشت هاش رو بوسیدم که با چشای خمار لبخندی بهم زد و دست دیگه اش رو نزدیک لبم آورد و گفت:
یه خیلی بوس میخواد که...

روی دستش رو بوسیدم و خم شدم و محکم روی پیشونیش رو بوسیدم و لب زدم:
اوخخخ جونم در رفت از بس قربونت رفتم جانه دلم!

از دو طرف صورتم گرفت و با معصومیت لب زد:
ارشدی حتی اگه پسر بدی هم باشم دوستم داره؟!

اخمی میون لبخندم کردم و گفتم:
آره خب دوستش دارم اما قول نمیدم گوشت شیرینش رو گاز نگیرم و نکنم!

بعد حرفم خواستم ازش گازی بگیرم که جیغ زد و ترسیده و با خنده سعی داشت از زیر فرار کنه!

👼Boy of the moon🌙Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang