👼111🌙

212 24 0
                                    

🐳ارشد🐳

با آوردن آنیل به این مجلس میخواستم به همه نشون بدم که دیگه متعهد هستم و نمیخوام کسی توی فکر و خیال باطلش به فکر رسیدن به من باشه!

اما از طرفی هم بخاطر چشم هایی که روی ظرافت و زیباییش زوم میشد عصبی بودم.
کم دشمن نداشتم و نمیتونستم لحظه ای دستش رو رها کنم.
باید تا وقتی که این مجلس لعنتی تموم بشه کنار خودم نگه میداشتمش.

دستم رو نوازش وار روی شونه اش کشیدم که نزدیک گوشم لب زد:
اون دختره کیه؟!

سوالی نگاهش کردم که اخمی بین ابروهاش نشسته بود.
نگاهم رو به سمت جایی که نگاهش بود دادم که دلارام رو دیدم.
لبخندی زد و دستی تکون داد.
آنیل حرصی لب زد:
ارشد با توعم!

خیلی حسودی کرده بود.
خنده ام گرفته بود و توی دلم قربونش رفتم.
سعی کردم خنده ام رو بخورم اما از چشام مشخص بود که فهمید و پاش رو کوبید روی زمین و دست به سینه و با لبای آویزون خواست چیزی بگه که یهو صدای دلارام به گوشمون رسید.

دستش رو یمتم دراز کرد و با لبخند شرورانه ای نگاهی به آنیل انداخت و گفت:
مشتاق دیدار جناب ارشد...پسردار شدی؟!

به اجبار باهاش دست دادم.
جز سیاست گذاشتن هیچی پشت این دست دادنه نبود.
دستم رو منظوردار با انگشت شستش لمس کرد که سریع دستم رو عقب کشیدم و با اخمی دستم رو دور کمر آنیل گذاشتم و به خودم چسبوندمش و گفتم:
چشات اشتباه به عرضت رسونده...پسری که کنارش میبینی تموم زندگیشه!

بعد حرفم روی پیشونیش رو بوسیدم و خیره به چشای معصومش گفتم:
همینجا بمون عزیزم الآن برمیگردم!

به دست دلارام رو چنگ انداختم و وقتی ازش دور شدم به محافظ هام که نزدیک در سالن بودن اشاره دادم مراقب آنیل باشن.

سمت نزدیکترین اتاق رفتم و پرتش کردم تو و تقریبا غریدم:
اینجا چه غلطی میکنی دختره ی هرجایی؟!

👼Boy of the moon🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora