👼62🌙

340 49 2
                                    

🐺ارشد🐺

چیزی که داشت اتفاق میوفتاد برام قابل هضم نبود.
ورقه ی آزمایش و تست بارداریش همه مثبت بود و یهویی میون سختی های زندگیم یه معحزه ی خیلی خوشگل داشت شکل میگرفت اونم توسط کسی که اصلا قدرش رو ندونستم و کلی اذیتش کردم!

وقتی همه چیز قطعی شد و دکتر تایید کرد که قطعا آنیل بارداره خواستم اول از همه به اردشیر خان خبر بدم!

قبل از اینکه به بابا اردشیر زنگ بزنم به ارشیا سر زدم که با آرامبخش هایی که دگتر بهش میداد خوابیده بود.
سمت تختش رفتم و روی مو های طلاییش رو نوازش کردمو روی شقیقه اش رو بوسیدم.
قطعا نمیزاشتم دست اون عوضی بهش برسه تا زمانی که آدم بشه و واقعا عشق برادر کوچولوم رو بخواد!

با بابا اردشیر تماس گرفتم و گفتم خودش رو برسونه عمارت.

با ذوق توی حال اینور و اونور میرفتم و منتظرش بودم.

باز شدن در سالن و ورود بابا اردشیر مواجه شد با صدای جیغ بلند آنیل!

با نگرانی و دلهوره به سرعت از پله ها بالا رفتم.
بابا اردشیر هم دنبالم پا تند کرد.
به سمت در باز شده ی اتاقمون رفتم.
با شنیدن صدای پارس جکوب که یکی از دوبرمن های محبوبم بود سمتش دوییدم.
جکوب ناباور میخواست به آنیل حمله کنه!

آنیل با گریه توی بغل بابا اردشیر پناه برد.
تموم سعی ام رو کردم تا جکوب رو آروم کنم و آخرش مجبور شدم با کمربندم دور دهنش رو ببندم.

قلاده اش رو دور گردنش بستم و به یکی از بادیگارد هام سپردم ببرتش توی حیاط.

به سمت آنیل برگشتم که رنگ و روش عین چک دیوار سفید شده بود!
دقیقا همون چیزی که همیشه میگفت ازش میترسه اتفاق افتاده بود!

سمتش رفتم و توی بغل خودم کشیدمش که محکم بغلم کرد.
بابا اردشیر آهی کشید و گفت:
آخه پسر من بهت چی بگم...این سگه زبون نفهم فقط با تو خوبه چرا میاریش توی خونه؟!

روی مو هاش رو نوازش کردم و بوسیدم.
سرش رو به سینه چسبوند و رو به بابا اردشیر که حسابی نگران شده بود با ناز گفت:
از وقتی بهش گفتم پسر زشت دلش میخواد بدن خوشگلم رو گاز بگیره!

هر دو به ناز کردن و تعریفش خندیدیم.
میون خنده چشام روی شکمش ثابت شد.
پستم رو روش گذاشتم و نوازشش کردم.
فکر به اینکه یه روز قراره برجسته بشه و یکی از جنس خودم و خودش به این دنیا پا بزاره لبخندی با عشق و احساس خوشبختی روی قلبم نشست!

👼Boy of the moon🌙Onde histórias criam vida. Descubra agora