👼آنیل👼وقتی روم خیمه زد شروع به قلقلک دادنم کرد که با جیغی خندیدم.
میون قلقلک دادنش گاز های ریز و درشتی از جای جای بدنم میگرفت.عین یه گرگ گرسنه شده بود و اگه رهاش میکردی واقعا گوشت بدنم رو میکند و میخورد.
هم لذت بخش بود و هم ترسیده بودم و هم میخندیدم و هم جیغ میکشیدم!
وقتی سرش توی گردنم فرو رفت و عمیق مکیدش نفس نفس زنان به موهاش چنگی زدم و گفتم:
ارشد...نفس...بخدا...نفس...میدونم...تمومش کن...خندید و روی لبام رو محکم بوسید و گفت:
نوچ بیبی بوی...نمیتونی از زیر سالار ارشد در بری...دیگه گیر افتادی!وقتی بوسه های عمیقش سمت ترقوه ام و سینه هام رفت به بدنش چنگ زدم و گفتم:
آههه...ارشد...آروم تر...آیی...دردم میگیره...روی نافم رو بوسید و گفت:
میخوام آروم باشم اما نمیشه...تموم نقاط شکمم رو بوسید و مکید و پوست و گوشم رو میون لباش و دندون هاش فشرد!
نمیتونستم آروم بگیرم و یه لحظه هم نبود که ناله ای از میون لبام درنیاد!وقتی شلوارم رو پایین کشید و بوسه هاش به پایین تنه ام رسید مضطرب خواستم پاهام رو ببندم که از دو طرف رون هام گرفت و لبای داغش رو به یکیشون چسبوند و خیس بوسید که بدنم لرزید و نالیدم.
یه دستش روی سینه ام نشست و چنگی ازش گرفت که دستم رو روی دستش گذاشتم و گفتم:
اوممم...بچه...میترسم...آه...ارشد...سمت لبام اومد و میون لبای بزرگ و سخت و گوشتی و داغش گرفت و بعد بوسه ای لب زد:
حواسم به تولهمون هست خوشگلم غمت نباشه!لبخندی با عشق بهش زدم و از دو طرف صورتش گرفتم و گفتم:
خیلی خوشحالم که کنارت موندم و پدرم من رو بهت داد!اخمی کرد و گفت:
چه اون بی همه چیز میدادت و چه نمیدادت خودم تا ابد دنبالت میومدم و پیش خودم نگهت میداشتم!با بغضی از عشق لبام رو به لباش رسوندم که شیفته وارانه همراهیم کرد!