☔آرین☔وقتی روی موهام رو نوازش کرد و گفت دوستیم با ذوق بغلش کردم.
اولش انگار انتظار این کار رو ازم نداشت که ثابت موند اما بعدش خندید و دستش رو چند بار به پشتم زد و گفت:
داداشت یه وقت نگران نشه اینجایی...هوم؟!با لبای آویزون لب زدم:
اوممم خب اگه بدونه آقا مهربونه هستم که نگرانم نمیشه!لبخندی بهم زد و همزمان نگاهی به اطراف انداخت انگار مراقب بود شخص مشکوکی وارد مجلس نشده باشه.
سوالی بهش نگاه کردم و گفتم:
چرا شغل به این خطرناکی انتخاب کردی؟!آهی کشید و با اخمی گفت:
شرایط سخت زندگیم باعثش شد پسر جون!سری تکون داد و گفتم:
میشه منم مثه دوستم قوی بشم؟!اخمش بیشتر تشدید شد و گفت:
نه...بهتره درس بخونی بچه!از اخمش بغضم گرفت و گفتم:
اما من درس خوندن رو دوست ندارم!دست روی شونه ام گذاشت و گفت:
ببین این شغلی که من دارم بازی با جون آدم هاست عزیزم!با ناز توی چشاش چشم دوختم و گفتم:
چشم...چون شما نگران جون منی درس میخونم!آروم خندید و روی پیشونیم رو بوسید و گفت:
آفرین گل پسر...حالا برو داخل که داره هوا سرد میشه!محو بوسه ای بودم که روی پیشونیم نشوند.
مطمئن بودم که گونه هام گل انداخته.
وقتی با دیدن سرخی گونه هام بیشتر خندید دست هام رو روی گونه هام گذاشتم و دوییدم سمت در ورودی سالن مراسم.