👼144🌙

140 16 0
                                    


🐳ارشد🐳

یه آن جیغی کشید و گفت:
جیغ...من سیگار میخواممم...

کلافه دستی به صورتم کشیدم و بی توجه به جیغ و گریه اش بغلش کردم و سمت اتاق بردمش و قبل رفتن به امید گفتم بره خونه ی ارسلان.
خب ارشیا صبح بهم زنگ زد و گفت میخواد بیاد دیدن آنیل.

وقتی روی تخت گذاشتمش عین بچه ها با صدای بلندی اشک میریخت.
میدونستم که این حالت هاش بخاطر بارداریشه و دیگه بهش عادت کرده بودم و بابتشون تعجبی نمیکردم!

دراز کشیدم روی تخت و کشیدمش توی بغلم.
نق زد و با مشت هاش روی سینه ام زد و گفت:
عههه...هق...ولم کن...هق...باهات قهرم...هق...

کلافه خندیدم و نوک بینی عروسکیش رو بوسیدم و گفتم:
عروسکم جانه همسر جذابت بیخیال شو...باشه؟!

اخمی کرد و دوباره مشتی به سینه ام زد و حرصی گفت:
اصلا خیلی بد و زشت و بیشعور و ایشههه...

بیشتر خندیدم و بینی ام رو به بینی اش مالیدم و پشت سر هم روی پیشونیش و چشاش رو بوسیدم و گفتم:
ببخشیدددد زندگیم...قلبم...خوبه؟!

با ناز چشم غره ای برام رفت که لبام رو محکم روی لباش کوبیدم و جوری که صدای ناله اش دربیاد بوسیدمش.

وقدی عقب کشیدم سیلی به صورتم زد.
دست روی صورتم گذاشتم و با تکخنده ای گفتم:
عروسکم این همه زور یهو از کجات دراومد...والا تا دیروز یه قلم زور هم نداشتی...

دوباره چشم غره ای رفت و پشتش رو بهم کرد.
هر چند با شکم گردش یکم طول کشید برگرده اون طرف.

از پشت بغلش کردم و روی گردنش رو بوسیدم که خودش رو جمع کرد و معترض نالید و گفت:
عههه...هنوز قهرممم!

لبخندی به ناز کردن های خوردنیش کردم و گفتم:
من الآن سیلی خوردم و اون وقت عروسکم قهره؟!هوم؟!

👼Boy of the moon🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora