🐳ارشد🐳یه آن جیغی کشید و گفت:
جیغ...من سیگار میخواممم...کلافه دستی به صورتم کشیدم و بی توجه به جیغ و گریه اش بغلش کردم و سمت اتاق بردمش و قبل رفتن به امید گفتم بره خونه ی ارسلان.
خب ارشیا صبح بهم زنگ زد و گفت میخواد بیاد دیدن آنیل.وقتی روی تخت گذاشتمش عین بچه ها با صدای بلندی اشک میریخت.
میدونستم که این حالت هاش بخاطر بارداریشه و دیگه بهش عادت کرده بودم و بابتشون تعجبی نمیکردم!دراز کشیدم روی تخت و کشیدمش توی بغلم.
نق زد و با مشت هاش روی سینه ام زد و گفت:
عههه...هق...ولم کن...هق...باهات قهرم...هق...کلافه خندیدم و نوک بینی عروسکیش رو بوسیدم و گفتم:
عروسکم جانه همسر جذابت بیخیال شو...باشه؟!اخمی کرد و دوباره مشتی به سینه ام زد و حرصی گفت:
اصلا خیلی بد و زشت و بیشعور و ایشههه...بیشتر خندیدم و بینی ام رو به بینی اش مالیدم و پشت سر هم روی پیشونیش و چشاش رو بوسیدم و گفتم:
ببخشیدددد زندگیم...قلبم...خوبه؟!با ناز چشم غره ای برام رفت که لبام رو محکم روی لباش کوبیدم و جوری که صدای ناله اش دربیاد بوسیدمش.
وقدی عقب کشیدم سیلی به صورتم زد.
دست روی صورتم گذاشتم و با تکخنده ای گفتم:
عروسکم این همه زور یهو از کجات دراومد...والا تا دیروز یه قلم زور هم نداشتی...دوباره چشم غره ای رفت و پشتش رو بهم کرد.
هر چند با شکم گردش یکم طول کشید برگرده اون طرف.از پشت بغلش کردم و روی گردنش رو بوسیدم که خودش رو جمع کرد و معترض نالید و گفت:
عههه...هنوز قهرممم!لبخندی به ناز کردن های خوردنیش کردم و گفتم:
من الآن سیلی خوردم و اون وقت عروسکم قهره؟!هوم؟!