👼37🌙

458 62 13
                                    


🐺اردشیر🐺

سعی داشت با همون دست های بسته از زیر دستم فرار کنه!
تقلاهاش رفته رفته بیشتر میشد!
به قدری ازش عصبی بودم که به گریه هاش و اشک هایی میچکید اهمیتی ندم!
میون خشم و درگیری فکریم نزدیکی به جسمی که همیشه دلم میخواست برای من باشه و برخورد جسم نهیف و ظریفش به بدنم حسی فرا تر از هر حس خوبی بهم میداد!
میون سردردی که با شنیدن صدای گریه هاش گرفته بودم دلم لذت یکی شدن باهاش رو میخواست!
وقتی لبام رو لباش رسوندم لباش رو داخل دهنش برد و سرش رو به دو طرف تکون داد.
حرصی از فکش گرفتم فشردم و گفتم:
با تقلا کردن نمیتونی جلوی من رو بگیری پس بیخودی خودت رو خسته نکن!
از دو طرف پاهاش گرفتم و کمی بالا دادم و دستم رو سمت لباس زیرش بردم و تو یه حرکت درآوردمش.
هق هق هاش اوج گرفت.
وقتی دوباره لباش رو با دندون هام وارد دهنم کردم و پایین تنه ام رو میون شیار باسنش کشیدم لرزید و به نفس نفس افتاد و وقتی سر عضوم رو تنها برای سنجیدن میزان تنگیش به ورودیش فشردم تا از باکره گیش مطلع بشم به یکباره همه چیز از حرکت وایساد!
سرش به سمتی رفت و جسمش بی حال و بی حرکت له عالم بیهوشی رفت!
طبیعتا مریضیش میون این جدال دوباره بیدار شده بود و بدنش توان تحمل چنین فشاری رو نداشت!
لبخندی به جسم بی جونش زدم و خم شدم و روی پیشونیش رو بوسیدم و خیره به چهره ی معصوم و بی نقصش که رد سیلی و انگشت هام روی پوست بلوریش مونده بود لب زدم:
دردونه ی قلبم...محبوب ترین محبوب عالم...تا سایه ی اردشیر بالا سرته دیگه غصه ی هیچی رو به دوش نمیکشی!
بعد پوشوندن لباس زیرش باز هم روی صورتش رو بوسیدم و پزشک رو خبر کردم تا بیاد و بدن مریضش رو احیا کنه!
باید از این به بعد بهش میرسیدم و حالش رو بهتر از هر زمانی میکردم و دیگه نباید عذابی میکشید!
مگر اردشیر مرده باشه و عشقش و عزیزش آسیبی ببینه!

👼Boy of the moon🌙Where stories live. Discover now