☔آرین☔
سری کج کردم و معصومانه لب زدم:
باشه فهمیدم بابایی جونم...حالا میشه آلبالوهام رو بوس کنی؟!خندید و لباش رو نرم روی لبام گذاشت و بعد از بوسه ی عمیقی سرش رو عقب کشید و گفت:
مثه تعریف خودت آبدار و خوشمزه بود!با ناز لبخند دندون نمایی زدم و بغلش کردم.
سرم تا پایین سینه اش میرسید.زیادی قد بلند و هیکلی بود اما خوشم میومد وقتی اینجوری توی بغلش گم میشدم!
تو گلویی خندید و دست هاش رو دورم حلقه کرد و روی سیرم بوسه ای کاشت که با ذوق گفتم:
وای بابایی جونم یه گل رو سرم کاشت!خندید و از دو طرف صورتم گرفت و گفت:
وقتی خودت گلی دیگه نیازی نیست من گلی بکارم خوشگل بابایی!لبخندی زدم و گفتم:
پس شما صاحب این گلی و میشی باغبون؟!لبخندی زد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و نفس عمیقی کشید و گفت:
آره...هر روز و هر وقتی هم میتونم عطر این گلم رو نفس بکشم!نخودی خندیدم و خیلی سریع بوسه ای به لبای باباییم زدم و با لبخند به چشاش چشم دوختم و گفتم:
شمام خیلی خوشمزه و جذابی!تکخنده ای زد و گازی از چونه ام گرفت و لب زد:
میدونی اون روزی که اون سگ میخواست بگیرتت حق داشت...میدونست گوشتت خیلی شیرینه موش موشکم...یهو اخمی کرد و گفت:
البته اگه یه خط روت مینداخت تیکه پاره اش میکردم!با لبای آویزون لب زد:
یعنی شما همون موقع هم آرین رو دوست داشتی؟!