👼83🌙

285 44 1
                                    


👼آنیل👼

خندیدم به حرفش و از دو طرف صورتش گرفتم و با ناز گفتم:
الآن یعنی من دلت رو بردم و تو حاضری برام بمیری؟!

پوزخندی زد و دستش رو پشتم روی کمرم زیر لباسی که پاره شده بود برد و من رو بیشتر به خودش چسبوند و نزدیک گوشم لب زد:
اون وقت این ووروجک لوس حاضره من بخاطرش بمیرم؟!

با ذوق و شیطنت لب زد:
اوهوم اوهوم دوست دارم!

خندیدم و اخمی کردم و لبام رو روی پوست گردنش که عین پوست نوزاد نحیف و نرم بود چسبوندم و لب زدم:
که اینطور...هوم؟!

وقتی روی گردنش بوسه ای نشوندم آروم آه کشید و به پیرهنم چنگ انداخت.
پوزخندی به بی جنبگیش زدم و تو یه حرکت پیرهنش رو درآوردم که هیعی کشید و دستش رو جلوی بدن برهنه اش گذاشت و مظلومانه گفت:
ببخشید...نمیر...نمیزارم بمیری...اصلا هیچ وقت نباید بمیری و آنیلی رو با یه نینی توی شکمش تنها بزاری...هق...

یهو بغضش گرفت و هقی زد که از چونه اش گرفتم و کلافه به این همه ساده لوحی هاش لب زد:
کلا قانون زندگیت اینه که دو دقیقه میخندی و دو دقیقه ی بعدش حتما گریه کنی؟!

اخمو نگاهم کرد و زد توی سینه ام و گفت:
خب نازم رو بکش...

یهو با چشای درشت و معصومانه اش که دقیقا عین گربه ی شرک شده بود لب زد:
میشه بغلم کنی و بگی تو فرشته ی ناز منی؟!

با دو انگشت اشاره و شست دستی به چشام کشیدم و گفتم:
بچه من که دارم هر روز این رو به توی یه وجبی میگم...

لباش رو آویزون و لرزون نشون داد که سریع بغلش کردم و روی موهاش رو بوسیدم و لب زدم:
قطعا تو فرشته ی ناز ارشدی عزیزم...هیچ وقت یاد نره که تو باعث شدی ارشد خودش رو پیدا کنه...تو فرشته ی نگهبانشی!

با ذوق محکم بغلم کرد و دست های کوچولوش رو دور تنم پیچید و گفت:
آنیلی خوشحاله که فرشته ی مردشه!

👼Boy of the moon🌙Onde histórias criam vida. Descubra agora