👼82🌙

293 49 4
                                    


🐳ارشد🐳

وقتی سمت مغازه لباس ها رفتم آنیل رفته بود توی اتاق پرو.
تو گلویی خندیدم و دست به جیب سمتش رفتم و در اتاق پرو رو باز کردم که جیغی کشید و دستش رو جلوی بدنش گرفت و گفت:
خب مگه نمیبینی لباس تنم نیست برو بیرون...شوهری چشم چرون!

خندیدم و گفتم:
توله خرگوش من که سانت به سانت بدنت رو از برم...دقیقا چی رو میخوای ازم پنهون میکنی؟!

دوباره جیغی کشید و گفت:
ددی بیشول خب میخوام لباسم رو بپوشم و بعد اینکه خوشگل شدم در رو باز کنم ببینیم!

اخمی میون لبخندم نشست و در رو بستم.
حدودا چند دقیقه ای طول کشید تا اینکه در اتاق پرو رو زد و گفت:
کمک...

متعجب رفتم نزدیک در و گفتم:
آنیل؟!خول شدی؟!کمک برای چیته؟!

با صدای بغض آلود گفت:
آخه زیپ این لباسه رو بستم اگه تکون بخورم پاره میشه...

هم خنده ام گرفته بود و هم خسته بودم از این خنگ بازی هاش.
هر جور شده بازش کرد اما صدای پاره شدگی پیرهنش که به گوشم رسید نتونستم خنده ام رو کنترل کنم و به قهقه افتادم.

با اخم بهم خیره شد.
توی اون لباسی که یه دامن کوتاه توری به رنگ مشکی داشت و یه نیم تاپی که بهش وصل بود و البته از پشت پاره شده بود خیلی بی نقص و دلربا شده بود که نتونستم صبر کنم و یهو رفتم سمتش و چسبوندمش به دیوار اتاق پرو و لبام رو روی لباش گذاشتم.

وقتی لبام رو از روی لباش برداشتم اخمو نگاهم کرد و لب زد:
بچه اینجاست مثلا!

پوزخندی زدم و گفتم:
خب من این بچه خوشگل رو میخوام دیگه!

سیلی نمایشی بهم زد و به شکمش اشاره کرد و گفت:
آنیلی که بزرگه...نینیش اما کوچولوعه میبینه یاد میگیره...زشته!

آهی کشیدم و گفتم:
اون تخمیه که من توت کاشتم عروسک...پس محرمه پدرشه...تازه چشاش هم هنوز باز نشده بسته هست!

نگاه ساده و منگی بهم کرد و گفت:
مگه توی بدن خاک هست که توش تخم بکاری؟!

یهو هیجان زده دست هاش رو روی لوپاش گذاشت و گفت:
هییی...واقعنی قراره نینیمون از خاک بزنه بیرون و گل بشه و رشد کنه و بعد وقتی موقعش رسید بکنیمش؟!

آهی کشیدم و به فانتزی های هر چند قشنگش خندیدم و روی پیشونیش رو بوسیدم و گفتم:
اگه رقبام بفهمن...من بزرگترین مرد مافیای این شهر به جای یه زن مافیایی و با ابهت عاشقه یه عروسک خنگ شدم چه فکری میکنن؟!

👼Boy of the moon🌙Where stories live. Discover now