👼187🌙

79 6 0
                                    

👼آنیل👼

با بغض نگاهش کردم و گفتم:
پس میگی من رو بزنه چون عین باباش قلدره؟!

اخمی کرد و خیلی آروم زد توی شکمم و گفت:
هی عروسک کوکی بابا قلدریت رو بزار وقتی اومدی رو خودم خالی کن...خب؟!

خندیدم به حرفش که دستم رو گرفت و نرم بوسید و با لبخندی خیره به چشام لب زد:
از این به بعد هر بار قلدری کرد و دردت اومد بزن توی گوشم...باشه عروسک؟!

خندیدم و سرش رو بغل کردم و روی گونه اش رو بوسیدم که ته ریشش کمی فرورفت توی پوست نرم صورتم اما از سوزش و دردش حس نابی توی وجودم و زیر دلم ظاهر شد.

دست هام رو دو طرف صورتش گذاشتم و پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم و لب زدم:
نمیشه برگردیم عقب و من یه بار ازت خواستگاری کنم؟!

تکخنده ای کرد و نوک بینی اش رو به نوک بینی ام مالید و گفت:
هه...اوممم...بعد من هم سریع بگم نه...

اخمو سرم رو عقب بردم و سیلی به سینه اش زدم و گفتم:
بی جنبه ی بی شعور!

خندید و لوپم رو گرفت و کشید و گفت:
خب من میگم نه...اما عروسکم که ول کن نیست...هست؟!

لبخندی با عشق زدم که لبخندی متقابل زد و روی موهام رو نوازش کرد و گفت:
میوفته دنبالم و هی قند توی دلم آب میشه...چون عروسکم خیلی سمجه و تا به هدفش نرسه دست بر نمیداره دقیقا عین درخشش چشاش که تا کل زندگیم رو روشن نکرد از ارشدش دست نکشید...هوم؟!

👼Boy of the moon🌙Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang