🌙آنیل🌙
حوصله ام از بودن توی اتاقی که تم دراکی داشت سر رفته بود.
دلم گرفته بود و غمی عظیم بعد از خیانتی که پدرم در حقم کرده بود توس وجودم شکل گرفته بود و نمیخواستم این تاریکی که توی فضای اتاق هست هم به تاریکی درونم اضافه کنه!رفتم سمت در تراس و درش رو باز کردم.
باد ملایمی وزید و چون تنها یه پیرهن مردونه ی بلند تا روی رون هام تنم بود لرزی به وجودم افتاد اما میخواستم این سرما رو!
میخواستم کمی از آتیش درونم کم کنه!
تا لبه ی تراس رفتم.
به نرده اش تیکه دادم.
به منظره ی اطرافم نگاه کردم.
خیلی زیبا بود و ساختمون های اطراف و برج ها و آپارتمان هایی که اطرافش توی دیدم بود نشون میداد جایی غیر از ایران هستیم!
به پایین چشم دوختم.
معلوم نبود طبقه ی چندم هست و اصلا چند طبقه هست!
یه لحظه سرم گیج رفت از ارتفاع زیادش اما دستم رو تکیه به نرده دادم تا یه وقت پس نیوفتم!
از ظرافت و حساسیت بی اندازه ام خسته بودم!
مگه پسر نبودم؟!
پس این همه ناز و ادا برای چیم بود؟!کمی توی افکارم غرق شدم.
حس پوچی داشتم اما باز هم روشنی ته افکارم عین شمعی دیده میشد!
اشکی از گوشه ی چشام چکید اما لبخندم عمیق تر شد.
معلوم نبود چمه!
هم حس شیرینی توی وجودم جریان داشت و هم حس تلخی!
تضاد اشتباه اما دوست داشتنی بود!
دروغ بود اگه میگفتم از اون مرد شیطانی خوشم نمیاد!
حس بدی بهش نداشتم!
میخواستم حالا که قراره پیشش بمونم تا ابد باهاش کنار بیام تا شاید کمی بهم رحم کنه و دست از کتک زدن و زخمی کردنم بکشه!با باز شدن در تراس اشک هایی که دوباره چکیده بود رو به سرعت پاک کردم و برگشتم سمت در.
با چشای وحشی و لبخندی شیطانی بهم نگاه میکرد!
از ترس آب دهنی که توی دهنم نبود رو صورت دادم.
به همین سرعت دهنم خشک شده بود!
با گام برداشتنش به سمتم.
سر جام میخکوب شدم.
میترسیدم کوچیک ترین حرکتم باعث خشمش بشه!با صفر شدن فاصله ی بینمون دستش پشت سرم نشست و سرم رو به سمت خودش کشید و لباش روی لبام نشست.
با حس کردن بوی الکل و سیگار متوجه ی عمق فاجعه شدم.
همین فکرم کافی بود تا حرکات وحشیانه اش شروع بشه!
تو یه حرکت بلندم کرد.
حتی نفهمیدم کی وارد اتاق شدیم و پرتم کرد روی تخت و روم خیمه زد!
سعی کردم نترسم اما نمیشد!
وقتی از دو طرف یقه ام گرفت و کشید و پیرهنم رو پار کرد جیغی کشیدم!
دستش رو گذاشت روی دهنم و سرش رو فرو کرد توی گردنم و شروع به مکیدن کرد و گوشت و پوستم رو تا حد مرگ سوزوند!با درد نالیدم و به هق هق افتادم اما میدونستم هیچ فایده ای نداره و تازه شروع درده!
دستش با خشونت روی بدنم حرکت میکرد.
دیگه نتونستم آروم بگیرم و شروع کردم به تقلا کردن!
با دو دست به دستی که رو دهنم بود چنگ زدم و از روی دهنم برداشتمش و بلند و با صدایی که جیغ مانند شده بود گفتم:
چرا یه بار...فقط یه بار نمیخوای باهام مثه آدم رفتار کنی؟!پوزخندی زد و از فکم گرفت و فشرد که صورتم از دردش جمع شد و نزدیک لبم با خشم لب زد:
تو فقط باید ناله کنی نه اینکه زر زر کنی کوچولو!