👼155🌙

120 10 0
                                    

🦈امید🦈

اونقدری توی اون لحظه خوردنی شده بود که نتونستم خودم رو نگه دارم و یهو دستم رو انداختم دورش و بغلش کردم و به سینه ام فشردمش و روی گونه ی نرم و پاستیلی اش رو بوسیدم.

بدنش لرز کوچیکی کرد که متوجه ی استرسش شدم و سریع عقب کشیدم و برای اینکه بیشتر موذب نشه ماشین رو روشن کردم و خندون گفتم:
خنده...بریم اول بستنی بگیریم برای این آقا موشه که زده خودش رو ناکار کرده و بعد بریم...

با دیدن این روم مثه خودم خندید و گفت:
بعدش بریم یه جایی و فقط بدوییم و جیغ بکشیم...

با قیافه ای که دقیقا عین گربه ی شرک شده بود بهم نگاه کرد و لب زد:
باشه آقا مهربونه؟!

لبخندی به معصومیت بی حد و اندازه اش که درست قلبم رو هدف گرفته بود زدم و روی موهاش رو نوازش کردم و گفتم:
چشم هر چی آقا آرین گل بگه!

لبخند دندون نمایی بهم نشون داد که سریع راه افتادم تا کار به جای دیگه ای نکشه.

به این پسر کوچولو و لوس بازی هاش اگه باشه تا آخر این دیدار کاری میکنه بخوام بخورمش و تموم.

وقتی به مغازه ی بستنی فروشی رسیدیم دقیقا رو به روش پارک کردم و گفتم:
خب گل پسرمون سفارش بده تا برم بگیرم...زود!

خندون گفت:
هر چی هست شکلاتی باشه فقط!

خندیدم و لوپش رو گرفتم و کشیپم و گفتم:
خب شکلات زیاد میخوری که اینقدر شیرینی دیگه آقا کوچولو!

اخمو لوپش رو مالید و گفت:
لوپم آب میشه خووو!

بیشتر خندیدم و اون طرف لوپش رو هم گرفتم و کشیدم که جیغ خفه ای کشید و قبل اینکه بخواد حرفی بزنه از ماشین پیاده شدم.

تا وقتی که وارد مغازه بشم خنده روی لبام بود.
انگار مایه ی حیاتم رو بالاخره پیدا کرده بودم!

👼Boy of the moon🌙Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ