👼71🌙

325 47 6
                                    

🐺اردشیر🐺

وقتی وارد اتاق شدم و روی تخت خوابوندمش و روش خیمه زدم صورتم رو نزدیک صورتش بردم با شیطنت لباش رو گاز گرفت که مستانه از وجودش و شنیدن صدای قلب کوچولوش خندیدم و خیره به دریای چشاش لب زدم:
چرا اینقدر همه چیزت خواستنیه عروسک کوچولوم...هوم؟!

دلبرانه به چشام نگاه کرد و لباش رو جلو داد و غنچه کرد و لب زد:
خب چون گوشتم شیرینه...

به جوابش خندیدم و لباش رو شکار کردم و محکم لباش رو بوسیدم و که به بازوم چنگی زد و وقتی از لباش گاز گرفتم جیغ خفه ای کشید.

هر چی بیشتر اون سرخی ناب رو میبوسیدم سیر نمیشدم.
وقتی چشام به گردن ظریف و برفیش افتاد با شهوت زیاد لبام روش نشست و بوسیدم و مکیدم که بلند نالید و چنگی از مو هام گرفت و لب زد:
اردشیر...نفس...خیلی...

بوسه هام رو سمت ترقوه ی ریزش بردم و لب زدم:
خیلی چی نفسه اردشیر؟!

با چشای خمار لبخندی زد و گفت:
خیلی لذتش زیاده...

پیرهنش رو از تنش درآوردم و روی سینه اش رو بوسیدم و لب زدم:
وجود اردشیر هر چقدر که بخوای میتونم لمست کنم و ببوسمت...فقط کافیه بخوای و بهم بگی!

سری تکون داد و از دو طرف صورتم گرفت و لباش رو روی لبام گذاشت و لب زد:
میخوام...خیلی هم میخوام...

لبخندی با عشق روی لبام نشست و وقتی دست های ظریفش شروع به باز کردن دکمه های پیرهن مردونه ام کرد از دستش گرفتم و سمت لبام بردم و عمیق بوسیدم و گفتم:
خیلی خوشحالم که دارمت نگین قلبه من!

لبخندی زد و باز هم بغض کرد.
قطره اشکی که چکید رو بوسیدم و از روی صورت ماهش پاکش کردم.
دست هاش رو دور بدنم حلقه کرد و محکم بغلم کرد و گفت:
میشه محکم بغلم کنی؟!

انگار یهویی از چیزی ترسیده بود!
کنارش روی تخت خوابیدم و محکم بغلش کردم.
شکننده بود و خیلی نیاز به مراقبت داشت.
عین پسر کوچولویی توی آغوشم جا خشک کرده بود و به بدنم چسبیده بود و میترسید یه وقت گمم کنه و یا بغل کردنش رو رها کنم!

👼Boy of the moon🌙Where stories live. Discover now