🦈امید🦈با ذوق دستش رو روی شکم برجسته ی آنیل گذاشت و نوازشش کرد و گفت:
سلام نینی خوشگله...آنیل خندید و گفت:
دوقلو هستن...پسر و دختر!یهو جیغ خفه ای کشید و گفت:
ووییی دوقلووو...میشه وقتی به دنیا اومدن من هم بغلشون کنم؟!خندیدیم به ذوقش که ارشیا گفت:
جشن به دنیا اومدنشون رو اینجا میگیریم اصلا!ارشد تایید کرد و روی موهاش رو پخش کرد و گفت:
هر چی داداش خوشگلم بگه!ارشیا با ذوق بغلش کرد و بردشون تا همه جا رو بهشون نشون بده.
لبخندی به آرینی که داشت با چشای موذبش نگاهم میکرد زدم و رفتم سمت در ورودی تا مراقب اوضاع باشم.با بی سیم به همه ی بادیگاردها گزارش دادم که برن سر پستشون.
با فرو رفتن انگشتی روی بازوم به سمتش برگشتم.
آرین بود.
لبخندی زدم و گفتم:
چیزی میخوای گل پسر؟!با لبای غنچه کرده اش دست هاش رو پشت برد و بدنش رو با ناز به دو طرف تکون داد و گفت:
نوچ...فقط میخواستم ببینم ناخنم رو توی بدنت فرو کنم دردت میاد یا نه!خندیدم به حرکت بامزه اش و با اخمی میون لبخندم گفتم:
ببینم تو دلت میخواد بزنیم؟!مصمم سر تکون داد و گفت:
خب هر چقدر هم قوی باشی باید یه نقطه ضعف داشته باشی دیگه...مگه نه؟!سری تکون دادم و گفتم:
درسته بچه...اما من نقطه ضعفم توی زد و خورد نیست!سوالی و کنجکاو نگاهم کرد و گفت:
پس توی چیه آقا آهنی؟!خندیدم به توصیفش و گفتم:
خب میشه گفت تعصبم روی کسایی که دوستشون دارم!با اخم کیوتی سرش رو پایین انداخت و گفت:
پس من چی؟!مگه دوست نیستیم؟!متعجب از این سوال غیر منتظرش نگاهش کردم.
برای اینکه ناراحتش نکنم یهو خندیدم و روی موهاش رو نوازش کردم و گفتم:
البته که هستی گل پسر!