👼77🌙

325 43 4
                                    


🐳ارشد🐳

وقتی وارد اتاق شدم سمت حموم بردمش و بدون توجه به دست و پا زدن هاش و جیغ کشیدنش هاش نشوندمش توی وان.

کامل رفت زیر آب توی وان و داشت خفه میشد که کلافه آهی کشیدم و از بازوش کشیدم و آوردم بالا که به نفس عمیقی کشید و به گریه افتاد و شروع کرد به مشت بارونم کردن.

زد و زد و لب زد:
بد...هق...نفس...خیسم کردی...هق...نقاشی صورتم پاک شد...هق...

عصبی از مچ دست هاش گرفتم و گفتم:
بهتر...اصلا مگه قرار بود بمونن رو صورتت؟!هان؟!

جیغی کشید که زد پشت لبش و داد زدم:
خودت رو میشوری و زودی میای بیرون که توی اتاق منتظرتم!

دست روی لباش گذاشت و حرصی گفت:
تو من رو زدیییی...

دستی به صورتم کشیدم و از فکش گرفتم و خیره به چشاش جدی گفتم:
فقط کاری که گفتم رو بکن...وقتی اینا رو روی صورتت میبینم عصبی تر میشم...بفهم آنیل!

نگاه ازم گرفت و هیچی نگفت که از حموم رفتم بیرون.

وقتی رفتم روی تخت دراز کشیدم حدودا یه ربع بعد از حموم اومد بیرون.
حوله ای دور بدنش پیچیده بود و به نظر سردش بود که میلرزید.
سر و صورت و مو هاش دوباره شکل قبلش شده بود که با دیدن اون زیبایی همیشگی و خدادادیش لبخند عمیقی روی قلبم نشست و لبه ی تخت نشستم و با دست بهش اشاره کردم و گفتم:
بیا اینجا...

با لبای آویزون و اخم ظریفی بین ابروهاش سمتم اومد.
دستم رو سمتش دراز کردم که دستش رو روی کف دستم گذاشت و یه آن کشیدمش سمت خودم که با ناز به خاطر یهویی بودن کارم خندید.
میون اخم هام لبخندی نشست و از روی حوله اش روی شکمش رو بوسیدم و گفتم:
از دست ددی فسقلیت اعصابم خورده اما توله ی خودم رو که باید ببوسم هوم؟!

دست هاش روی شونه هام نشست و با بغض گفت:
ارشدی...قهر نباشه...آنیلی هم بوس میخواد!

اخمی کردم و گفتم:
اون وقت چه کار خوبی انجام دادی که بخوام بوست کنم جوجه؟!

سرش رو یهو پایین انداخت و اشکی روی صورتش چکید.
قلبم لحظه ای از تپیدن وایساد.
چطور تونستم توی شرایط حساسش اینقدر تحت فشار بزارمش؟!
از دو طرف صورتش گرفتم و اشکش رو پس زدم و از زیر رون هاش گرفتم و نشوندمش روی پاهام و روی چشاش رو بوسیدم و سرش رو چسبوندم به سینه ام و لب زدم:
لوسه خوشگلم اشک هات قیمت داره اینجوری حرومش میکنیا!

هق هق کنان لب زد:
ارشدی...هق...نمیخواست بوسم کنه...هق...

به معصومیت لبخندی زدم و روی مو هاش رو بوسیدم و گفتم:
ارشدی چون زیادی دیده...هار شده...بزنی توی گوشش آدم میشه و دیگه اشکت رو درنمیاره!

خندید و اشک هاش رو پس زد و محکم روی صورتم رو بوسید و گفت:
نه...من مردم رو نمیزنم...من دوستش دارم و محکم بوسش میکنم!

توی دلم قند آب میشد وقتی اینقدر ساده و کودکانه دلم رو میبرد!

👼Boy of the moon🌙Where stories live. Discover now