👼32🌙

502 59 4
                                    

🌈راوی🌈

با اعصابی خورد از بار بیرون زد.
باورش نمیشد که یکی از صمیمی ترین دوست هاش بخواد اینکار رو باهاش بکنه!
آرتور دنبالش دویید.
میون راه از بازوش گرفت که اردشیر عصبی برگشتش سمتش و بی وقفه مشتی توی صورتش کوبید و غرید:
آشغال کصافت چطور جرعت کردی بهم دست بزنی...هان؟!

آرتور هم حرصی مشتی توی صورتش زد که بخاطر مستی تلو تلو خورد و افتاد روی زمین.

حس کرد سرش به زمین خورد.
درد به یکباره دور سرش چرخید.
نفس کشیدن برای لحظه ای سخت شد.
تنها صدای دادی به گوشش رسید که نشون میداد بادیگارد هاش با آرتور درگیر شدن.
حتی نفهمید کی به آغوش کشیده شد و داخل ماشین نشست و از اونجا دور شدن!

میون درد و حال خرابش تصویر اون پسره آشنا توی سرش میگشت!

وقتی به عمارت رسید بیهوش شده بود.
محافظش به سمت اتاق خوابش برد و روی تخت خوابوندش.
سریع پزشک رو خبر کردن.
طولی نکشید که بالا سرش حضور پیدا کرد و مشغول پانسمان سرش شد.
زخمش جزئی بود و مشکلی براش به وجود نمیاورد!

🐳ارشد🐳

توی خواب ناز بود.
به صدرس میخواستمش که طاقت نیاوردم تا بیدار بشه.
روی بدن نهیفش خیمه زدم.
بوسه هام رو از روی پیشونیش شروع کردم.
نم نم پایین میرفتم.
از پیشونیش تا روی پلک هاش و از پلک هاش تا روی گونه ی برجسته و صورتی رنگش و نوک بینی و گوش و لاله ی گوش و گوشه ی لباش و لباش!

تکونی خورد و نق زد.
دست هاش رو روی سینه ام گذاشت و به سمت عقب هولم داد.
خندیدم و روی لباش رو بوسیدم و مکی به لب بالاش زدم و از لب پایینش گازی گرفتم.
ناله ای کرد و صورتش جمع شد.
دوباره روی لباش رو بوسیدم و لب زدم:
آخه چرا اینقدر ظریف و حساسی عروسک؟!

چشم باز کرد و با اخم کیوتی نگاهم کرد.
با دو انگشت چروک ایجاد شده بین ابرو هاش رو صاف کردم و گفتم:
اینجوری خوشگل تری!

لبخندی زد و یهو خندید.
خام صدای خنده هاش شدم.
چشام خمار شد از شنیدن این ملودی خوش نواز!
لبام روی گودی گردنش نشست و مک عمیقی زدم.
وقتی میون خنده هاش صدای ناله و آه کشیدنش بلند شد دیگه توانم رو از دست دادم به جسم خاص و نایابش حمله ور شدم!

اونقدری تند تند پیش رفتم که نفهمیدم کی هر دو کاملا برهنه شدیم.
بوسه هام بدون فراموش کردن قسمتی از بدنش روی بدنش بالا و پایین میشد.
بوسه پشت بوسه و مک ها عمیق و مارک ها از همین اوایل روی بدنش نمایان شده بود!

به شدت تکون میخورد و مینالید.
وقتی لبام لباش رو شکار میکرد از مو هام چنگ میگرفت و عین خودم شروع به بوسیدن میکرد!
عین کوره ی آتیش شده بود و وقتی دستم جای جای بدنش مینشست گرماب وجودش به گرمای وجودم تزریق میشد و آتشفشان درونم رو فعال و فعال تر میکرد!

وقتی پاهاش رو از هم باز کرد و روی عضوش و رون هاش رو بوسیدم و سوراخ نبض دارش رو با زبون تر کردم عضو سخت شده ام رو روی ورودیش تنظیم کردم و خبره به چشای خمار و گونه های سرخ شده و لبای کبودش سرش رو واردش کردم.
صورتش جمع شد و خواست بدنش رو بالا بکشه که تا نصف واردش کردم.
به بازو هام چنگ زد و جیغ بلندی کشید.
قبل اینکه واکنش دیگه ای نشون بده کلش رو واردش کردم و لباش رو شکار کردم که بدنش لرزید.
با حس کردن مایع شوری میون بوسه هامون کمی ازش فاصله گرفتم.
داشت گریه میکرد پسرک لوسم!

لبخند تلخی به معصومیت همیشگیش زدم و لب زدم:
یکم تحملش کنی قول میدم بعدش همش عشق و لذته عروسکم!

چشم باز کرد و با هق هق لب زد:
خیلی ح...هق...نمیتونم...هق...

روی چشمش رو بوسیدم و لب زدم:
میخوای دربیارمش؟!

سرش رو به دو طرف تکون داد و لب زد:
نمیتونم تحملش کنم و اما نگفتم که نمیخوامش!

خندیدم به جوابش و شروع کردم تند تند بوسیدن جای جای صورتش و قربونش رفتن که به خنده افتاد!

👼Boy of the moon🌙Where stories live. Discover now