👼145🌙

152 19 2
                                    

🐳ارشد🐳

سرش رو کمی سمتم برگردوند.
با لبای آویزون نگاهم کرد و گفت:
دردت اومد؟!

لبخندی به نگرانی یهوییش زدم و روی صورتش رو بوسیدم و الکی گفتم:
خیلی...

نگران برگشت سمتم.
البته این بار کمکش کردم که اذیت نشه.
دستش رو روی صورتم گذاشت و نوازشش کرد و گفت:
ببخشید زدمت...این فسقلی هی درخواست های بی جایی داره...من که خوشم نمیاد از سیگار...بوش چندشه!

دستش رو گرفتم و عمیق بوسیدم و گفتم:
آخ خوشگل من...ناراحت نیستم چون میدونم فسقل من باعث این آتیش هاست!

خندید و لباش رو جلوی صورتم آورد و گفت:
زود باش...بوسم کن...بوس میخوام!

خندیدم و لبام رو روی لباش کوبیدم.
میون بوسیدن لبای نابش لب زدم:
چرا هر چی میخورمت تموم نمیشی عروسک شیرینم...هوم؟!

خندید و دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد.
بلند شدم و روش خیمه زدم.
مراقب بودم که از طرف من به شکمش فشاری وارد نشه.

با ولع به بوسیدنش ادامه دادم.
دستم رو روی پهلوش و شکم برآمده اش کشیدم و سمت پایین تنه اش بردم که لباش از هم فاصله گرفت و با چشای خمار بهم چشم دوخت.

تو گلویی به بی طاقتیش خندیدم.

بدنش موقع بارداری زیادی حساس شده بود.
جوری که با یه حرکت از من بدنش داغ میکرد.

👼Boy of the moon🌙Where stories live. Discover now