🐳ارشد🐳
دکترش گفته بود خیلی هنوز ضعیفه و باید حسابی مراقبش باشیم.
برای همین نباید رابطه رو تا تهش پیش میبردم.
خب ممکنه بود یه آسیبی ناخواسته به خودش و یا بچه وارد بشه!وقتی به بابا اردشیر ماجرا رو گفتم با کلی درک و فهم ازم خواست هر چه زود تر به آنیل ماجرا رو بگم.
البته ممکن بود بترسه و بخاطر سن کمش و ضعیف بودنش نتونه از پسش بربیاد!
به هر حال هر جوری که شده کنارش میموندم و با تموم وجودم ازش مراقبت میکردم!
اون بچهمون بود!
قطعا تا به دنیا نمیومد بیخیالش نمیشدم!وقتی توی افکارم غرق شدم دست های ظریف و لطیفش رو دو طرف صورتم حس کردم و با نگرانی لب زد:
چیزی شده آقا گرگه؟!خندیدم و روی گردنش که کمی سرخ شده بود رو بوسیدم و لب زدم:
بگو ببینم یه سوال بپرسم از عروسکه خوشگلم راستش رو میگه؟!کنجکاو و با چشای درشت و معصومانه نگاهم کرد و سری تکون داد و گفت:
آره میگه راستکیه راستکی...قوله قول!روی پیشونیش رو بوسیدم و گفتم:
اینکه هر ماه خونریزی داری...اگه...مکثی کردم که نگران گفت:
اگه چی ارشدی؟!روی صورتش رو نوازش کردم و گفتم:
میدونی اگه دیگه خونریزی نداشته باشی چی میشه؟!با لبای آویزون لب زد:
باباییم گفته بود نباید ماله کسی بشم چون یه آدم عجیبم و وقتی خونریزی نداشته باشم دیگه عجیب نیستم مگه نه؟!به سادگیش لبخندی زدم و توی بغلم فشردم و لب زدم:
قربونت برم قنده عسلم تو برای هر کی عجیب باشی برای من فرشته ی عشق و آرامشی!لبخندی با ذوق زد و سر روی سینه ام گذاشت و محکم بغلم کرد و روی سینه ام رو بوسید و گفت:
اما فکر کنم بدونم اون چیزی که دو تا خط صورتی خوشگل داشت چیه...با لبخندی منتظر ادامه حرفش موندم که با ذوق دست هاش رو بهم کوبید و گفت:
اینکه قطعا من یه نینی ناناس و خوشگلم!خندیدم به حرفش و محکم توی بغلم فشردمش.
اونقدری همه چیزش کیوت و خوردنی بود که دلم لحظه به لحظه براش غش و ضعف میرفت!لوپش رو گازی گرفتم و لب زدم:
آخه عروسکه خنگ اون برای تست بارداریه...برای ثابت کردن اینکه آنیله من یه کوچولوی خوردنی و خوشگله که نیست!