👼157🌙

119 10 0
                                    


🐺اردشیر🐺

از مچ دستش گرفتم و کف دستش رو بوسیدم و با خنده ای گفتم:
از اینا بگذریم...

دستم رو سمت پای لختش بردم و روی رونش رو نوازش کردم و دستی کشیدم و نزدیک لباش و خیره به چشای دریاییش لب زدم:
وقتی اینقدر ستودنی پاهای سفید و ظریفت از پیرهن من بیرون زده...ازم میخوای عقب وایسم و کاری نکنم دلبرکم؟!

لباش رو گاز گرفت و خجالت زده و با ناز خندید.
گونه هاش گل انداخته بود.
لبخندی با عشق روی لبام نشست.

روی تارهای طلاییش رو نوازش کردم و از روی پیشونیش کنار زدم و لبام رو به لباش رسوندم و روی لباش لب زدم:
عشقت هدفه منه...جهت منه...همون راهیه که باید میرفتم این همه سال و وقتی دیدمت تازه راهم رو پیدا کردم...

با تک بوسه ای کمی عقب کشیدم و به چشاش خیره شدم و لب زدم:
راهی رو که توی خوابم ندیده بودم حالا دارم به چشم میبینم و با دست هام لمس میکنم!

آخر حرفم روی پیشونیش رو بوسیدم و سرم رو پایین تر آوردم و روی سینه اش گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم.

روی موهام رو نوازش کرد و بوسید و گفت:
همه ی اینا بخاطر اینه که عشق همیشه راه خودش رو پیدا میکنه!

لبخندی با حس آرامش درونی زدم و گفتم:
همه ی ما میگیم عاشق عقلش رو از دست میده و جز معشوق رو نمیخواد اما درستش اینه که بگیم کل داراییش میشه معشوق و مغزش هم فقط برای رسیدن به اون فرمان میده!

ملیح خندید و روباره روی موهام رو بوسید و گفت:
همه ی اینا رو گفتی که بهت نگم پیرمرد عاشق بی مغز؟!

خندیدم و روی سینه اش رو بوسیدم و سرم رو از روی سینه اش برداشتم و دوباره لبام رو روی لباش گذاشتم و گفتم:
این پیرمرد اگه مغز نداشت که یه همچین گلی نصیبش نمیشد...میشد؟!

👼Boy of the moon🌙Where stories live. Discover now