👼186🌙

77 4 0
                                    


🐳ارشد🐳

امید با زنگ خوردن موبایلش لبخندی زد و رفت.
حدس اینکه آرین بوده باشه سخت نبود!

وقتی چشاش رو نیمه باز کرد لبخندی بهش زدم.

با لبای آویزون لب زد:
خسته شدم بس که درد کشیدم!

روی شکمش رو نوازش کردم و گفتم:
عشقم تو سر این دو تا کم آوردی؟!میخوای برای چند تا بعدیشون چیکار کنی...هوم؟!

یهو سرش رو از روی سینه ام برداشت و نشست و اخمو و حرصی مشتی به سینه ام زد و گفت:
ارشددد!

برای اینکه حرصش رو دربیارم و اخم های کیوتش رو ببینم این حرف رو زدم.

از مچ دستش گرفتم و روی مشتش رو محکم بوسیدم و خندون گفتم:
خنده...عشقم لوپ هات گل انداخته...خنده...نمیتونی بگی نمیخوایش...خنده...عروسکم خواه ناخواه شیفته ی مردشه...خنده...

حرصی خندید و خواست دوباره بزنتم که یهو صورتش از درد جمع شد.
نگران از دو طرف شونه هاش گرفتم.

دستش رو سمت شکمش برد که دستم رو گذاشتم روی دستش و لب زدم:
چیشد زندگیم؟!حرف بزن آنیل قلبم یه لحظه وایساد!

یهو لبخند دندون نمایی زد و گفت:
یکیشون لگد زد...خیلی هم محکم زد...خنده...

آروم خندیدم و روی شکمش رو بوسیدم و گفتم:
قربونش برم عین باباش قلدره دیگه!

👼Boy of the moon🌙Where stories live. Discover now