👼44🌙

408 38 4
                                    

👼آنیل👼

ارشد درگیر دزدیده شدن برادرش بود!
میگفت خودش با پای خودش رفته تو دهن اون گرگ صفت ها و همین حسابی بهم ریخته بودش!

اما من درکش میکردم!
اون عاشق شده بود و فکر میکرد با مرد آینده اش هم قدم شده!

روی مبل نشسته بود و پوستش سرخ شده بود و معلوم بود حال خوبی نداره! حدس اینکه شقیقه هاش نبض میزد سخت نبود!
آروم رفتم پشت سرش وایسادم.
روی مو هاش خم شدم و نامحسوس بوسیدم.
دو تا از انگشت هام رو دو طرف شقیقه هاش گذاشتم.
وقتی دورانی انگشت هام رو روی شقیقه هاش گردوندم سرش رو گذاشت روی پشتی مبل و چشاش رو بست.
چند دقیقه همینجوری براش مالیدم و کم کم داشت از دمای بدنش کم میشد و داشت ریلکس میشد همه ی بدنش!

وقتی لبخندی روی لباش نشست لبخند زدم.
دستم رو سمت گردن و شونه هاش بردم و آروم نوازششون کردم و ماساژشون دادم.
وقتی سر شونه هاش و کتفش رو ماساژ دادم بی اختیار آهی از روی لذت و آرامش کشید.
با شیطنت خندیدم که خندید و از مچ دستم گرفت و عمیق بوسید و یهویی دستم رو کشید که افتادم کنارش روی مبل.
بدنم درد گرفت و آیی گفتم اما وقتی شروع کرد به قلقلک دادنم به کل درد رو یادم رفت و به قهقه افتادم.
میدونست حسابی بدنم سر قلقلک و لمس شدن حساسه اما باز هم با شیطنت اینکار رو باهام میکرد!

میون قلقلک دادنش لباش روی گردنم نشست و عمیق بوسید.
رفته رفته بوسه هاش عمیق تر میشد.
به یکباره هیجان و ترس به جونم افتاد!
این مرد گرچه حالا تنها کسی بود که دوستش داشتم اما توی چند مدت پیش خاطره ی خوبی باهاش نداشتم!

آروم صداش زدم که جوابی نداد و بوسه هاش رو شدت داد.
بی اختیار هق زدم.
یهویی از حرکت وایساد و توی صورتم خیره شد.
از دو طرف صورتم گرفت و لب زد:
آنیلم؟!چیشد عزیزم؟!خوشگلم؟!

سرم رو به دو طرف تکون دادن.
روی پیشونیم رو بوسید و لب زد:
حاضرم تا ابد بهت دست نزنم تا یه روزی من رو ببخشی!

از حرفش خجالت کشیدم.
پس فهمیده بود به یاد چه موضوعی بودم و خب زیادی تابلو بودم!

پشیمون شدم از فکر کردن به موضوعی که دیگه قرار نبود هیچ وقت رخ بده.
از مردی که حالا عاشقم بود و عاشقش بودم.
از دو صورتش گرفتم که سریع از مچ دستم گرفت و دوباره و دوباره روی دستم بوسید.
لبخندی زدم که لبخندی زد.
پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و نفس عمیقی کشید و معصومانه لب زد:
هنوزم دوستم داری؟!

خندیدم به لحن معصومانه اش با این هیبتی که داشت.
خندید و پدرسوخته ای زمزمه کرد که با خنده لبام رو روی لباش چسبوندم و گفتم:
بوسسسسس...خنده...

خندید و جای جای صورتم رو تند تند بوسید!

خندید و جای جای صورتم رو تند تند بوسید!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🌀ارمیا🌀

پوست:جوگندمی
چشم:مشکی
مو:مشکی
سن:۲٠ سال
حرفه و شخصیت:
از درس فراریه اما عاشق هنر و موسیقیه!
لجباز و سرتق!

👼Boy of the moon🌙Where stories live. Discover now