👼🏻39🌙

442 55 6
                                    

🐺اردشیر🐺

وقتی چشم باز کرد با دیدنم به گریه افتاد.
شاید میترسبد دیشب بهش دست زده باشم.
اما ارشیر از این جنس آدم ها نبود که بخواد کسی رو بزور برای خودش کنه!
یعنی نمیتونستم با تجاوز کردن به کسی به لذت برسم!
دلم عشق تو طرفه میخواست!

روی تخت کنارش نشستم که توی خودش جمع شد.
اینکه ازم ترسیده باشه رو حق میدم خب دیشب حسابی از خجالتش دراومده بودم و تا بیهوشی برده بودمش با خشونت و عصبانیتم!

دستم رو سمت چونه اش بردم و سرش رو به سمت خودم برگردوندم و با تحکم لب زدم:
یه قطره اشک دیگه روی صورتت ببینم قول نمیدم نزنم سیاه و کبودت نکنم...فهمیدی؟!

سر پایین انداخت و لب زد:
بب...بب..ببخشید!

دلم برای معصومیتش رفت.
توی بغلم کشیدمش و میون پاهام نشوندمش.
انگار اونم به این بغل نیاز داشت که آروم بین پاهام نشسته و سرش رو به سینه ام تکیه داد!

به قدری از حضورش جالم خوب بود که بینی ام رو توی امواج طلاییش فرو بردم و عطرشون رو نفس کشیدم و روی مو هاش رو بوسیدم.
لبخندی با ناز زد که از چشمم دور نموند.

هر دومون سکوت کرده بودیم.
انگار هر کدوممون میتونست افکار اون یکی رو بخونه!
انگار میتونستیم عشق توی قلب هامون و نگاه هامون رو بخونه!

مدتی توی همین حالت موندیم که لب باز کرد و گفت:
میشه...میشه از اینجا نرم؟!

اخمی جدی کردم و با دو انگشت از چونه اش گرفتم و فشردم و نزدیک لباش و خیره به چشاش لب زدم؛
دیگه نشنوم حرف از رفتن بزنی...از این به بعد تنها مردی که حق داری بهش تکیه کنی اردشیره...هوم؟!

لبخندی با محبت بهم زد.
غرق عشق شدم از دیدن اون لبخند.
یه ان لباش رو نزدیک صورتم آوردم و روی صورتم رو بوسید!

با دریات آرامش از این بوسه ی شیرین چشم بستم و لبخند عمیقی زدم که خندید.
مست صدای خنده هاش و بوسه ی شیرینش خیره به جای جای صورت بی نقص و ظریفش دست های کوچیک و نحیفش رو توی دستم گرفتم و لب زدم:
میخوام برای من باشی...از حالا به بعد تو گنج منی و منم محافظ گنج...باشه محبوب من؟!

با بغض لبخند زد.
حساس تر از اینی بود که بتونه از شوق اشک نریزه.
خندیدم به واکنشش و دست هاش رو نرم بوسیدم.
دست هام رو دو طرف صورتش گذاشتم و لب زدم:
اجازه هست ببوسمت کوچولوی من؟!

قطره اشکی از گوشه ی چشاش چکید و با لبخند سری تکون داد.
خندیدم و اشک هاش رو پاک کردم و لب روی لباش گذاشتم.
عمیق بوسیدم.
بعلیدم اون سرخی ناب رو!
واقعا توان مقابله با این طعم بی همتا رو نداشتم.
روی تخت خوابوندمش و روش خیمه زدم تنها برای بوسیدن بهتر و تسلط بهتر روش!
چرا که میدونست پسرکش برای خواستن اون رابطه ی کامل شدن با یکدیگه نیاز به وقت و آشنایی بیشتر داره!

👼Boy of the moon🌙Onde histórias criam vida. Descubra agora