👼150🌙

158 14 0
                                    

👼آنیل👼

از مچ دستم گرفت و با لحن ملایمی گفت:
بگو و از چیزی نترس...باشه عزیزم؟!

به چشاش نگاهی کردم و لبام رو با زبون تر کردم و گفتم:
راجب بابام...

یهو اخمش عمیق شد.
ترسیده ساکت شدم که از چونه ام گرفت و گفت:
راجب اون حروم زاده چی میخوای بپرسی...هوم؟!

بغض کرده چشام رو بستم که نزدیک صورتم لب زد:
چرا هنوز بهش علاقه داری وقتی اون عین یه وسیله پرتت کرد جلوم و بابتش پول گرفت...هوم؟!آنیل؟!

چونه ام میون دو انگشتش بیشتر فشرد و گفت:
د حرف بزن بچه...برای چی بهش قکر میکنی؟!

بی اختیار قطره اشکی از لای چشای بسته ام روی گونه ام جاری شد.
بدون مکثی لباش رو روی چشمم گذاشت و عمیق بوسید و سرم رو به سینه اش فشرد.

روی صورتم رو نوازش کرد و نگران گفت:
دورت بگردم آنیلم...گریه چرا آخه...دلت تنگه...خب وقتی نمیخوادت چجوری ببرمت پیشش...

دست هام رو دور بدنش حلقه کردم و معصومانه لب زدم:
آخه دلم برای داداشیم هم تنگ شده!

روی موهام رو نوازش کرد و گفت:
میتونی بهش زنگ بزنی...شماره اش رو داری؟!

سرم رو به دو طرف تکون دادم و گفتم:
توی گوشیم بود که اون موقع تو ازم گرفته بودیش!

سری تکون داد و گفت:
یکی رو میفرستم بره آمار همه چیز داداشت رو دربیاره...غمت نباشه عسلم!

لبخندی با ذوق زدم و روی سینه اش رو بوسیدم.

👼Boy of the moon🌙Where stories live. Discover now